بیا ای راحت جانم که جان را بر تو افشانم


بیا ای راحت جانم که جان را بر تو افشانم

زمانی با تو بنشینم ز دل این جوش بنشانم
زمانی با تو بنشینم ز دل این جوش بنشانم
ز حال دل که معلومست که هم این بود و هم آن شد
ز حال دل که معلومست که هم این بود و هم آن شد
بگویم شمه ای با تو ترا معلوم گردانم
بگویم شمه ای با تو ترا معلوم گردانم
به دندان مزد جان خواهی که آیی یک زمان با من
به دندان مزد جان خواهی که آیی یک زمان با من
گواه آری روا باشد حریف آب دندانم
گواه آری روا باشد حریف آب دندانم
مرا گویی چه داری تو که پیش من کشی آنرا
مرا گویی چه داری تو که پیش من کشی آنرا
چه دارم هرچه دارم من نشاید آن ترا دانم
چه دارم هرچه دارم من نشاید آن ترا دانم
یکی دریای خون دانم که آنرا دیده می گویم
یکی دریای خون دانم که آنرا دیده می گویم
یکی وادی غم دانم که آنرا دل همی خوانم
یکی وادی غم دانم که آنرا دل همی خوانم